اولین مطلب
عروسک چشم رنگی من سلام
امشب که طبق معمول بیخوابی زده به سرم تصمیم گرفتم برات یه وبلاگ بسازم و خاطرات روزانه ات رو توش بنویسم با این امید که شاید وقتی بزرگ بشی خوشت بیاد از این کارم
الان که دارم مینویسم شما مثل یه فرشته ی کوچولو خوابیدی و من دوس دارم همینجوری بشینم و نگات کنم
شما دومین عروسکی هستی که خدا به من داده بعبارتی یه داداش داری که اسمش سپهره و یک سال و نیمشه
شما دوتا کل زندگی من هستین و به جز شماها کسی رو ندارم
سپهر با اینکه خیلی بچه ی خونگرم و مهربونیه هنوز با شما کنار نیومده و بعضی وقتا ناخواسته اذیت میکنه ولی مطمئنم یکم که بگذره همه چیز حل میشه
درحال حاضر شما ۳۴ روزه که پیش مایی و زندگیمونو قشنگتر از قبل کردی